![]() |
![]() |
بی تو اما عشق بی معناست،می دانی ؟
دستهایم تا ابد تنهاست،می دانی؟
آسمانترا مگیر از من،که بعد از تو
زیستن،یک لحظه هم بی جاست می دانی؟
تو خودت را هدیه ام کردی،ولی من هم
شعرهایم را که بی پرواست،می دانی؟
((دوستت دارم))همین!این راز پنهانی
از نگاه ساکتم پیداست،میدانی؟
عشق من!-بی هیچ تردیدی-بمان با من
عشق یک مفهوم بی ((اما))ست،می دانی؟
تقدیم به نفسم
کاش می شد اشک را تهدید کرد.مهلت لبخند را تمدید کرد.
کاش می شد در میان لحظه هالحظه دیدن رو نزدیک کرد.
اری گاهی اوقات عاشق می شویم
وطوری عشق می ورزیم که گویا معشوق پاره ای از تنمان شده و هر لحظه او را به خود نزدیک تر می بینیم به طوری که همه اینده خود را در وجود او خلاصه کرده و حتی گاهی اوقات زندگی بدون او رابدتر از جهنم می بینیم و گاهی انقدر دلمان برایش تنگ می شود که می خواهیم او را از رویایمان بیرون کشیده و در دنیای واقعی در اغوش گرفته و به اندازهی تمام عمر گریه کنیم...
عشق یعنی دل سپردن در جنون
عشق یعنی در دل دیوانه خون
عشق یعنی اشک چشم عاشقی
خنده ی بی معشوقه ی نالایقی
عشق یعنی رفتن از شهر نگار
باور چشم تو سوی روزگار
عشق یعنی جان سپردن بین راه
عشق یعنی قطره های اشک وآه
عشق یعنی لاله های مرده رنگ
عشق یعنی دل سپردن ها به سنگ
«ابراهام لینکلن» گفته است اغلب مردم تقریباً به همان اندازه ای شاد هستند که انتظارش را دارند. در واقع آنچه که در زندگی برای ما رخ می دهد آنقدر ها تعیین کننده شادی ما نیست، بلکه بیشتر نوع واکنش ما نسبت به آن رخدادهاست که نقش تعیین کننده دارد.
فردی که تازه کارش را از دست داده است ممکن است این پیشامد را به فال نیک بگیرد. پیشامدی که می تواند منجر به بروز موقعیتی تازه برای یک تجربه شغلی جدید، کشف قابلیتهای تازه و محک زدن استقلال او در محیط کار گردد. در شرایط مشابه ممکن است تصمیم بگیرد که خود را از یک ساختمان بیست طبقه پایین بیندازد و مشکل را تمام کند. بنابراین در برابر یک موقعیت یکسان یکی ممکن است به وجد بیاید و دیگری اقدام به خودکشی کند. یکی بدبختی و فلاکت را می بیند و دیگری موقعیتها و فرصتهای تازه را.
شاید در اینجا مساله را کمی بیش از اندازه ساده فرض کرده باشیم اما به هر حال این واقعیت به قوت خود باقیست که ما خود تصمیم می گیریم که در زندگی چگونه تحت تاثیرقرار بگیریم. حتی اغلب کسانی که کنترل روانی خود را از دست می دهند باز هم تصمیم به این امر می گیرند در واقع این افراد به خود می گویند: مثل اینکه زندگی کمی بیش از اندازه برای من دشوار شده است شاید بهتر باشد برای مدتی کنترل ذهنم را از دست بدهم.
اما شاد بودن همیشه آسان نیست. شاد بودن می تواند یکی از بزرگترین مبارزات ما در صحنه زندگی باشد و گاه می تواند تمام پافشاری ها، انضباط فردی و تصمیماتی را که برای خود فراهم آورده ایم مخدوش کند. معنای بلوغ، قبول مسئولیت شادی خویش و تمرکز بر داشته ها بجای نداشته ها ست. از آن جایی که انسان افکار و اندیشه های خود را بر می گزیند الزاماً تعیین کننده میزان شادی های خویش است. برای شاد بودن باید بر افکار شاد تمرکز کنیم اما ما غالباً بر عکس عمل می کنیم. اغلب تعریف ها و تمجیدها را ناشنیده می گیریم اما حرفهای ناخوشایند را مدتها در ذهن نگه کی داریم.
اگر اجازه بدهید که یک تجربه یا یک حرف رکیک ذهن شما را به خود مشغول کند خود شما از عواقب آن رنج خواهید برد. یادتان باشد که شما زیر سلطه ذهن خود هستید
اغلب مردم تعریف ها و تمجیدها را ظرف چند دقیقه فراموش می کنند اما یک اهانت را سالها بخاطر می سپارند. آنها مانند آشغال جمع کن هایی هستند که هنوز توهینی را که بیست سال پیش به آنها شده است با خود حمل می کنند.
مثلاً مریم می گوید: من هنوز یادم هست که در سال ???? او چطور به من گفت که چاق و احمق هستم. احتمالاً مریم حتی تعریف و تمجیداتی را که دیروز از او شده است بخاطر نمی آورد اما هنوز سطل زباله ?? سال پیش را به این طرف و آن طرف می کشد.
یادم می آید بیست و پنج ساله بودم که یک روز صبح از خواب بیدار شدم و به خود گفتم: تا امروز به اندازه کافی گرفته و غمگین بوده ای، اگر تصمیم داری که روزی در زندگی آدم واقعاً شادی بشوی چرا از همین حالا شروع نمی کنی؟ تصمیم گرفتم که آن روز بسیار شادتر از گذشته باشم و این تصمیم واقعاً کارساز شد. بعدها از آدمهای شاد دیگر پرسیدم: شما چطور به این شادیها رسیدید؟ در تمام موارد جوابهای آنها دقیقاً بازتاب تجربه خود من بود. می گفتند:
ما به اندازه کافی بیچارگی و درد و رنج و تنهایی کشیده بودیم و تصمیم گرفتیم که این وضعیت را تغییر بدهیم.
? خلاصه کلام :
گاه شاد بودن می تواند کاری بس دشوار باشد. لازمه شاد زیستن، جستجوی زیباییها و خوبیهاست. یکی زیبایی منظره را می بیند، دیگری کثیفی پنجره را. این شما هستید که انتخاب می کنید چه چیز را ببینید و به چه جیز بیندیشید. کازانتزا کیس گفته است:
« قلم و رنگ در اختیار شماست. بهشت را نقاشی کنید و بعد، وارد آن شوید.»
امشب تو رفته ای من تنها تر از همیشه
انگار این شب تار بی تو سحر نمیشه
امشب من و ستاره در انتظار ماهیم
بغضی نشسته بر دل مهمان اشک و آهیم
یکدم رخت عیان کن ای ماه بی مثالم
ره سوی تو نیابم وقتی که بی نشانم
یاد دو چشم مستت خواب از سرم بدر برد
شوق به تو رسیدن جان از تنم بدر برد
آری بدون لطفت رنگین کمان دردم
خورشید مهربان باش در لحظه های سردم
خانه پر از سکوت است با رفتن تو ای دوست
این گریه های آرام تنها بخاطر توست
در خشکسالی عشق در انتهای ظلمت
تنها پناه تو هستی پایان هر چه غربت
دل گشته است گرفتار در بند پیچش موی
عمریست در هوایت آواره ام به هر کوی
سنگ صبور من کو این دل شده پر از غم
باشد که با حضورش از غصه ها شود کم
گفتی ز من حذر کن سوگند به اشک گونه
سهل است ز جان گذشتن اما ز تو چگونه
گر حال من بپرسی در اوج نا امیدی
زان روز که از کنارم یکباره پر کشیدی
محتاج شانه هایت در این شب سیاهم
تا سر بر آن گذارم باران اشک ببارم
سوگند بر لبان نیلوفران تشنه
یا اندکی مدارا یا جان ستان به دشنه
حرف دلم
و عشق آغاز شد
قلب شکسته
امشب
دوستت دارم
چقدر دوست دارم
تخته سنگ
عشق چیست
تفاوت عاشق بودن و دوست داشتن
می دانی چرا؟؟؟؟؟؟
وقتی که.....
فقط به خاطر تنها عشقم
دوست دارم همسرم
منتظرت میمونم
داستان عشق قلب پسر
[همه عناوین(81)]
![]() |
![]() |